داستان نوجوان | تیلیک و تیلیک و تیلیک
  • کد مطالب: ۲۰۵۲۳۹
  • /
  • ۳۰ دی‌ماه ۱۴۰۲ / ۱۲:۰۵

داستان نوجوان | تیلیک و تیلیک و تیلیک

خانم خیّاط می‌خواست یک عالمه بلوز و شلوار بدوزد برای یک‌ عالمه بچه‌ی خوشگل و کوچولو. چرخ‌خیاطی شروع کرد به دوختن اما یکدفعه گلویش درد و سرفه‌اش گرفت.

لیلا خیامی - چرخ‌های خیاطی وقتی حالشان خوب است، همیشه تیلیک و تیلیک صدا می‌دهند و تند و تند پارچه‌ها را می‌دوزند، اما وقتی سرحال نیستند و مریض‌اند، همه‌چیز خراب می‌شود. چرخ‌خیاطی قرمز هم حالش خوب نبود.

خانم خیاط، چرخ‌خیاطی قرمز را روشن کرد و شروع کرد به دوختن. می‌خواست یک عالمه بلوز و شلوار بدوزد برای یک‌ عالمه بچه‌ی خوشگل و کوچولو. چرخ‌خیاطی شروع کرد به دوختن اما یکدفعه گلویش درد گرفت و سرفه‌اش گرفت: «اوهو اوهو!» و شروع کرد به کج و کوله دوختن.

خانم خیاط ناراحت شد. چرخ را خاموش کرد و پارچه را برداشت و هرچه دوخته بود شکافت. بعد، دوباره پارچه را زیر سوزن چرخ گذاشت و چرخ‌خیاطی را روشن کرد.

چرخ‌خیاطی قرمز سعی کرد حواسش را جمع کند که دوباره کج و کوله ندوزد و با دقت، شروع کرد به دوختن اما هنوز چند وجب بیشتر ندوخته بود که دوباره سرفه‌هایش شروع شد.

این‌بار هم کج‌وکوله دوخت و هم کلی نخ جمع کرد. کلی نخ گلوله شد و زیر پارچه جمع شد. خانم خیاط دوباره چرخ را خاموش کرد و با ناراحتی گفت: «تو چه‌ت شده چرخی؟! چرا این‌جوری می‌دوزی؟! ببین پارچه را چه شکلی کردی! باید دوباره هرچه دوختی بشکافم!»

وقتی خانم خیاط دوباره مشغول شکافتن دوخت‌های خراب شد، چرخ‌خیاطی از خجالت داشت سرخ و سفید می‌شد اما به دلیل اینکه رنگ خودش هم قرمز و کمی سفید بود، خانم خیاط متوجه چیزی نشد.

کوک‌های خراب که دوباره شکافته شد، خانم خیاط روغن چرخ را برداشت و چرخ را کمی روغن‌کاری کرد. بعد دوباره پارچه را گذاشت زیر سوزن چرخ تا بدوزد. باز هم چرخ‌خیاطی نتوانست بیش از چند وجب بدوزد.

انگار اصلا حالش خوب نبود. یک‌سره سرفه می‌کرد و سرش گیج می‌رفت. خانم خیاط چند بار دیگر امتحان کرد اما وقتی دید فایده ندارد، سیم چرخ‌خیاطی را از برق کشید.

چرخ‌خیاطی نگران شد. با خودش گفت: «وای، نکند خانم خیاط می‌خواهد من را دور بیندازد!» توی همین فکرها بود که خانم خیاط دستی روی سرش کشید و گفت: «حالت هیچ خوب نیست. می‌برمت دکتر. یک تعمیر‌کار چرخ‌خیاطی همین نزدیکی است. نگران نباش عزیزم!

خیلی زود خوب می‌شوی. باید خوب شوی چون من قول دادم لباس‌های بچه‌ها را تا آخر هفته بدوزم. می‌دانی که نزدیک عید است و بچه‌ها قد می‌کشند و لباس نو لازم دارند.»

بعد، لبخند مهربانی زد و گفت: «مخصوصا این بچه‌های کوچولو که کسی را ندارند برایشان لباس بخرد.» چرخ‌خیاطی تا این‌ها را شنید، خیالش راحت شد که قرار نیست دور انداخته شود اما چشم‌هایش برای بچه‌هایی که کسی را ندارند، پر از اشک شد.

با صدای ضعیفی گفت: «برای بچه‌ها هم که شده، زود خوب می‌شوم.» خانم خیاط صدای او را نشنید. اگر هم شنید، معنی حرف‌هایش را نفهمید آخه چرخ‌های ‌خیاطی به زبان آدم‌ها حرف نمی‌زنند.

اگر بخواهی حرف‌هایشان را بفهمی، باید زبان چرخ‌های ‌خیاطی را بدانی و فقط تعمیر‌کارها هستند که زبان آن‌ها را بلدند. خیلی زود خانم خیاط لباس پوشید و چرخ‌خیاطی را توی جعبه‌اش گذاشت و پیش آقای تعمیر‌کار برد.

وقتی آقای تعمیر‌کار کمی با چرخ‌خیاطی حرف زد و حالش را پرسید، متوجه مشکلش شد. آن‌وقت دست‌به‌کار شد. پیچ‌ها را باز کرد و خاک و چربی‌های توی سر چرخ‌خیاطی را تمیز کرد و دوباره چرخ‌خیاطی را مانند اولش بست و روغن‌کاری کرد.

بعد یک پارچه برداشت و گذاشت زیر سوزن چرخ و گفت: «خب، شروع کن چرخی‌جان ببینم چه‌کار می‌کنی.» چرخ‌خیاطی قرمز که با تلاش تعمیرکار حالش خیلی بهتر شده بود، شروع کرد به دوختن. نه سرفه کرد و نه نخ جمع کرد.

خانم خیاط که دید چرخش درست شده است، با خوشحالی تشکر کرد. پول تعمیر چرخ را داد و با عجله آن را به خانه برد. در خانه‌، خانم خیاط دوباره مشغول دوختن شد. تیلیک و تیلیک و تیلیک، چرخ‌خیاطی هم شاد و خوشحال دوخت و دوخت و دوخت.

دلش می‌خواست تند‌تر و بهتر از همیشه بدوزد زیرا می‌دانست بچه‌ها از دیدن لباس‌های قشنگ و جدید خیلی خوشحال می‌شوند.

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.